سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روانشناسی فرهنگی

سه شنبه 88/11/27 1:41 صبح| روان شناسی فرهنگی، شخصیت | نظر

آدمیان در بدو تولد با یکدیگر تفاوت چندانی ندارند. یک کودک در هر جای دنیا که متولد شود اشتراکات بسیاری با کودکان دیگر دارد. هر فردی از آغاز طفولیت همان طریقه هایی را بر می گزیند که فرهنگ جامعه او ایجاب می کند. به بیان دیگر انسان ناگذیر است که خود مختاری سائق های زیستی را با قیدها، آداب و رسوم و خواستهای فرهنگ جامعه خویش به مهار بکشد تا بتواند به عنوان یک عضو سالم و مورد قبول جمع در جامعه زندگی کند. زیرا کجروی از موازین فرهنگی مستوجب عقوبت است.
هنگامی که انگیزه های روانی و تظاهرات سائق های زیستی طفل با ارزشها و موازین فرهنگی جامعه انطباق یافت، شخصیت او شکل گرفته است. به بیان دیگر شخصیت متعادل وقتی حاصل می آید که کشش های شخصی با انتظارات جمعی توافق یافته باشد. هر فرهنگی ویژگی های خاص خود را دارد و این ویژگی ها بر شکل گیری شخصیت کاربران فرهنگی تاثیر دارد (مثلا انگلیسی ها خونسردند و امریکایی ها متعهد، ژا پنی ها پرتلاش و اسکاتلندی ها خسیس و فرانسوی ها رمانتیک و ایرانی ها بدبین). در یک فرهنگ مادر توجه زیادی به کودک می کند، به روش صحیحی کودک را از شیر می گیرد، در تمیز داشتن او دقت می کند، کودک ازحمایت و توجه خاصی بر خوردار است و ... و در فرهنگ دیگر کودک به روشهای خشن از شیر گرفته می شود، مادر در تمیز کردن کودک دقت نمی کند. حال اگر توجه داشته باشیم که در دنیا هیچ فرهنگی مانند فرهنگ دیگر نیست و به تعداد اقوام و جامعه های مختلف فرهنگ های متفاوت وجود دارد، متوجه می شویم که به تعداد فرهنگ ها، روش های پرورش اطفال و بالنتیجه شخصیت های متفاوت داریم. مسئله مهمی که در رابطه فرهنگ و شخصیت مطرح است این است که: تاثیر فرهنگ در تکوین شخصیت تا چه حد است؟ و شخصیت تا چه اندازه در چگونگی فرهنگ تاثیر می گذارد؟ و بالاخره تاثیرات متقابل فرهنگ و شخصیت چگونه است؟ آیا می توان یک شخصیت اساسی را که مبین شخصیت های افراد یک جامعه است برای هر فرهنگی معین کرد؟ برا ی پاسخ دادن به این سوال باید دست به تحقیقی تطبیقی بزنیم.
تحقیقات خانم مارگارت مید انسان شناس امریکایی در نوع خود جالب توجه است. مید با مشاهده بحران های دوره نوجوانی در بین دختران امریکا این مساله را مطرح می کند: علل بحران های یی که به هنگام نوجوانی روی می دهد چیست؟ آیا این بحران ها ریشه روانی دارد یا منشا آنها اجتماعی است؟ برای این منظور دست به مطالعاتی تطبیقی زد. مید نشان داد که بسیاری از مسائل و مشکلات روانی خاص یک فرهنگ هستند و در برخی فرهنگ های دیگر یافت نمی شوند. مثلا عقده عدیپی که فروید ذکر می کند در فرهنگ هایی دیده می شود که خانواده هسته ای است و لیبیدو کودک به شخص خاصی (مانند پدر) معطوف می شود اما در فرهنگ هایی مانند قبایل ساموا این چنین نیست. در این قبایل طفل تا سنین 6 یا 7 سالگی در خانه می ماند، خانواده گستره است و حدود 10 یا 12 نفر با هم در یک جا زندگی می کنند. وجود افراد متعدد به غیر از پدر و مادر در کنار طفل مانع از این می شود که الزاما پدر یا مادر مظهر قدرت و سانسور اجتماعی باشند و برای کودک تصویری از والدین ظالم ایجاد گردد. در ساموا بین تضاد های جنسی و قوانین اخلاقی مانند جامعه های غربی تضادی نیست و به همین دلیل امراض روانی که نتیجه بحران های بلوغ در جامعه امریکا است، درساموا دیده نمی شود. مید در تحقیق دیگری بومیان سه قبیله از گینه جدید را بررسی گرد و با این بررسی نشان داد که اختلافات شخصیتی که مغرب زمین بین زن ومرد قائل می شود فیزیولوژیک نیستند بلکه تحت تاثیر تعلیم و تربیتی است که زن ومرد از فرهنگ جامعه خود در یافت میدارند.
خانم راث بندیکت انسان شناس امریکایی می گوید: فرهنگ همان روانشناسی فرد است که با بعد زمان بر روی پرده سینما منعکس شود یا به بیان دیگر هر نمونه فرهنگی نموداری است از شخصیت مردمی که به آن فرهنگ تعلق دارند.
حال بپردازیم به اینکه فرهنگ و شخصیت چگونه برهم تاثیر می گذارند
انسان نیاز ها و غرایزی دارد که باید ارضا شود. اما رندگی اجتماعی امکان ارضا شدن تمامی امیال و غرایز انسان را فراهم نمی کند و  بند های اجتماعی و اخلاقی این اجازه را به افراد نمی دهند که هرگاه و در هر جایی تمایلات خود را ارضا کنند. کاردینر معتقد است از یک طرف احتیاجات اولیه انسان از جمله شهوت، باید ارضای خود را با نهاد  های اجتماعی و با موازین و ارزشهای جامعه تطبیق دهد و از طرف دیگر هر گاه بعضی از این امیال هرگز تجلی نکنند و یا به صورت مورد قبول جامعه ظاهر نشوند و یا به نحو سمبولیک ارضا نشوند، این احتیاجات وئ سائق ها با ابداع اساطیر، افسانه ها، اشعار، موسیقی و خلاصه فرهنگ عامه به تدریج نهادهای موجود در جامعه را تغییر می دهند.
کاردینر بیان می کند چون همه اطفال یک جامعه با نهاد های اولیه (مانند سازمان خانواده، شیوه های تریبیتی کودکان، نوع تشویق یا تنبیه، آیین های مربوط به غذا خوردن، تمیز نگه داشتن کودک، کمبود یا وفور غذا، و...) مشابهی روبرو هستند همه آنها مشخصات مشابهی را در شخصیت خود خواهند داشت و آن شالوده شخصیت اساسی جامعه را تشکیل می دهد. شخصیت اساسی در واقع شخصیت مشترک توده مردم یک جامعه را نشان می دهد که در شرایط مشابه، دوره طفولیت را گذرانده اند. تغییر شخصیت اساسی در طی زمان بسیار جزئی و کند است. اگر عواملی بعد از دوران کودکی پیدا شود که با شرایط نا مناسب دوران طفولیت متفاوت باشد رفتار و نظر کم کم تغیر می کند ولی اگر چنین نشود عکس العمل های کودک به شکل عادت در آمده و ادامه پیدا خواهد کرد و در بزرگی منش و الگوی رفتاری وی را مشخص خواهد کرد. الگوی رفتاری که خود به خود نا خودآگاه است. این تجربیات و نوع تربیت بالاخره نظام خاصی برای تظاهر خود پیدا می کند ( نظام هایی چون: اساطیر، داستانها، نهاد ها، ایدئولوژی ها و ....).
 و اما یک سوال:
آیا می توان گفت بحرانی که جوانان امروزی در کشورهای صنعتی با آن رو برو هستند حاصل محیط نامناسب دوران جنگ جهانی دوم است؟ آیا می توان گفت رزم آوران جنگ دوم جهانی همان کودکان محیط رعب، وحشت و گرسنگی جنگ جهانی اول بودند؟

پیوند به سایت های مرتبط با تعلیم و تربیت