سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوش هیجانی قسمت سوم

پنج شنبه 87/10/12 6:39 عصر| هوش هیجانی، مبانی زیستی هوش هیجانی | نظر

مبانی زیستی هوش هیجانی

ابتدایی ترین بخش مغز در تمام گونه هایی که سیستم عصبی شان ، سیستمی حداقلی نیست ، ساقه مغز است . ساقه مغز اعمال حیاتی مانند تنفس و سوخت و ساز اندامهای دیگر بدن را تنظیم می کند و کنترل واکنش ها و حرکات قالبی را بر عهده دارد . از ساقه مغز مراکز هیجانی سر بر آوردند و میلیون ها سال بعد در طی دوران تکامل ، از این قسمتهای هیجانی ، مغز متفکر پدید آمد . از آنجا که بسیاری از مراکز عالی مغز ، یا از منطقه لیمبیک[1] سر چشمه گرفته اند یا بر وسعت میدان آن افزوده اند ، دستگاه لیمبیک در ساختار عصبی نقش اساسی ایفا می کند ، و در مواقع هیجانی شدید مثل وحشت . کنترل مغز متفکر یا قشر مغز بدست دستگاه لیمبیک است .

دستگاه لیمبیک از تعدادی ساز واره به شرح زیر تشکیل شده :

1-هیپوکمپوس[2] 2-آمیگدال(بادامه)[3] 3-فورمیکس و پاراهیپوکمپوس[4] 4-شیارهای کمربندی

مهمترین قسمت این دستگاه که در بروز هیجانات نقش دارد بادامه است. بادامه به عنوان مخزن خاطرات هیجانی عمل می کند و از همین رو اهمیت دارد. زندگی بدون بادامه مغز عاری از معنای شخصی است و تمام هیجانات انسان بادامه بستگی دارد و در اثر برداشتن آن انسان فاقد هر هیجانی است(گلمن، 1995، ص 40).

اما نحوه کار بادامه چگونه است؟ پیام های حسی که وارد دستگاه عصبی مرکزی می شوند ، ابتدا به تالاموس در ساقه مغز می روند و سپس از طریق یک سیناپس منفرد بادامه مغز می روند ، بادامه تجربه در حال وقوع را با خاطرات گذشته مقایسه می کند . روش مقایسه بر اساس تداعی است (وقتی یکی از عوامل اصلی شرایط حاضر با گذشته مشابه باشد بادامه آن دو موقعیت را نظیر هم می داند) مثلا شخصی که ، کتک خوردن های دردناک در دوران کودکی ، به او آموخته است که در مقابل یک قیافه تهدید آمیز خشمگین ، با ترس شدید و تنفر واکنش نشان دهد. ولذا افکار و احساساتش در آن لحظه رنگ افکار و احساسات زمان گذشته را به خود می گیرد .

همانطور که ذکر شد پیام های حسی پس از ورود به دستگاه عصبی مرکزی به تالاموس رفتد و از آنجا به بادامه مغز می روند . اما بخش اصلی اطلاعات حسی وارد شده ، از تالاموس به بادامه مغز نمی رود ، بلکه به قشر تازه مغز و مراکز متعدد آن می رود تا معنا گردد و فهیمده شود . پیامی که از تالاموس به قشر مغز می رود پس از ارسال پیام به بادامه صورت می گیرد . یعنی بادامه زود تر از قشر مغز و مراکز مربوط به آن از وقایع آگاه می شود . این ویژگی به مغز امکان می دهد که در مقابل وقایع تحدید آمیز و مواقعی که فرصت فکر کردن و تجزیه و تحلیل موقعیت نیست کنترل مغز را بادامه در اختیار بگیرد و برای نجات جان ساز واره از هر صدم ثانیه استفاده کند . برای نمونه سیاوش در دوران کودکی توسط ماری که از درخت آویزان شده بود گزیده می شود و خاطره هیجانی وحشتناکی در ذهنش شکل می گیرد حال پس از سالها و در دوران جوانی برای برداشتن توپ بیس بال کهنه اش سری به انباری می زند در انباری تاریک در حال قدم زدن است که ناگهان صورتش با چیزی که از سقف آویزان شده برخورد می کند آیا این یک مار است که از سقف آویزان شده ؟ آیا سیاوش خیالاتی شده است؟ پس از برخورد کردن آن شی با صورت سیاوش وی سریعا عکس العمل نشان می دهد و سپس با سرعت زیاد از انباری خارج می شود . پس از اینکه با یک چراغ قوه برای بررسی کردن اوضاع به انباری بر میگردد طناب کهنه ای را می بیند که از سقف آویزان شده است .

مثال فوق نشان می دهد که در آن لحظه سیاوش از مغز تحلیل گر خود هیچ استفاده ای نکرده ، چونکه به یک عکس العمل فوری نیاز داشته تا خود را از خطر برهاند . لذا تفاوت مار و طناب برایش قابل تشخیص نبود بلکه بادامه مغز وی بر اساس تداعی خاطره گذشته موقعیت فعلی را همانند گزیده شدن مار در جنگل در نظر گرفت و به شدت واکنش نشان داد . اما پس از فرو کش کردن هیجان مغز متفکر و تحلیل گر او از جریان امور آگاه شده و کنترل را در دست گرفت .

در لحظه ای که بادامه مغز مشغول آماده سازی واکنشی مضطر بانه و تکانشی است ، قسمتی دیگر از دستگاه لیمبیک (هیپوکمپوس) تدارک پاسخ مناسب تری را می بنید . این قسمت مغز که وظیفه خاموش کردن غلیانهای بادامه مغز را بر عهده دارد ، ظاهرا در قسمت دیگر یک مدار اصلی که به سوی قشر تازه مغز می رود ، قرار دارد . در قطعه پیشانی اطلاعات حسی وارد شده از تالاموس و تکانه های بادامه بررسی و تجزیه و تحلیل می شود و در اثر همکاری با هیپوکمپوس در یک مدار عصبی ، فعالیتهای بادامه و دیگر مناطق دستگاه لیمبیک تعدیل می شود .

البته همیشه وضعیت مانند وضعیت سیاوش اینقدر تهدید آمیز نیست . ولی در چنین موقعیت هایی فعالیت بادامه بسیار سودمند می تواند باشد هر چند به خطا رفته باشد . قابل ذکر است که چون نحوه درک وقایع در بادامه بر اساس تداعی است لذا درصد خطای آن بالا می رود . و در موقعیت های روزمره که کمتر تهدید آمیز هستند ، درک اشتباه بادامه از وقایع ممکن است فاجعه به بار آورد . زیرا مثلا ممکن است هنگام مراوده با افراد به اشتباه از چیز یا شخصی دوری کنیم یا به سویش برویم . این اشتباه بر اثر تقدم احساسات بر افکار پدید می آیند و لو دور[5] چنین احساسی را (هیجان پیش شناختی[6] ) می نامد. تحقیقات لودور نشان می دهد که حتی زمانی که مغز متفکر یعنی قشر تازه مغز به مرحله تصمیم گیری رسیده است بادامه مغز می تواند اعمال ما را کنترل کند . به نظر لودور نظام هیجانی ، از نظر کالبد شناختی ، میتواند مستقل از قشر تازه عمل کند . برخی واکنش های هیجانی و خاطره های هیجانی می توانند بدون وجود خود آگاهی و شناخت شکل بگیرند . بادامه مغزی می تواند خاطرات و مجموعه پاسخ هایی را در خود جای دهد که ما بدون درک کامل علت ، آنها را انجام می دهیم و این به خاطر وجود راه میانبر میان تالاموس و بادامه مغز است که قشر تازه مغز را دور می زند .

لودور با توسل به نقش بادامه در دوران کودکی به تایید اصلی می پردازد که سالهای سال اساس اندیشه روانکاوی بوده است . یعنی این اصل که کنش های متقابل سالهای اولیه زندگی بر پایه تناسب یا تشتت روابط میان کودک و والدین او ، به پایه ریزی مجموعه ای از درس های عاطفی منجر می شود . از آنجا که این خاطرات هیجانی اولیه قبل از آنکه طفل برای بیان تجربیاتش زبان باز کند ثبت می شوند ، زمانی که بعدها این خاطرات هیجانی زنده می شوند ، فرد درباره واکنشی که بر او غلبه می کند هیچ مجموعه ای از افکاری را که به قالب زبان در آمده باشد در اختیار ندارد. به این ترتیب یکی از دلایلی که در اثر فوران هیجان های خود آنقدر مات و مبهوت می شویم ، این است که پیشینه این خاطرات به دوران کودکی بر می گردد و هنوز کلماتی برای فهم آن وقایع در ذهن نداشتیم (گلمن 1995 ، ص 48)

در صفحه پیش ذکر شد که هیپوکمپوس در تعامل با قشر پیشانی ، در جهت تعدیل تکانه های بادامه عمل می کند. هیپوکمپوس و بطور کلی دستگاه لیمبیک در تعامل با قشر پیشانی مخ چگونگی رفتارهای ما را تعیین می کنند . مدار قطعه پیشانی دستگاه لیمبیک به عنوان نقطه تلافی فکر و هیجان ، در گاه خزانه خوش آمدن ها و بد آمدن هاست که در طول زندگیمان کسب می کنیم و این پیوند (قطعه پیشانی-بادامه و ساختارهای وابسته به آن ) کانون راهبردهای هماهنگ کننده میان قلب و سر یا تفکر و احساسات است . چنانکه خواهیم دید عملکرد بادامه مغز و ارتباط آن با قشر تازه مغز اساس هوش هیجانی است .

با توجه به آنچه که ذکر شد ، مغز ما دو نظام حافظه دارد ، یکی برای رویدادهای معمولی و دیگری برای رویدادهای هیجانی . و به تعبیری ما دو مغز ، دو هوش و دو نوع فکر داریم . هوش عقلانی و هوش هیجانی . آنچه که در زندگی انجام می دهیم هر دو تعیین می کنند . با آگاهی به این مطلب کشاکش میان منطق و احساسات وارونه می شود ، این درست نیست که بخواهیم هیجان ها را کنار بگذاریم و منطق را جایگزین کنیم و یا بر عکس. بلکه بهتر است تعادلی هوشیارانه میان این دو بوجود آوریم . و این مستلزم هوش هیجانی است .

 


پیوند به سایت های مرتبط با تعلیم و تربیت